می خواستم درباره رضایت درونی و فلسفه زندگی و این چیزها بنویسم، ولی زیانم بدجوری الکن است. به همین بیت های حکیممان(علیه الرحمه) کفایت می کنم:
چنین است کردار این گنده پیر ستاند ز فرزند پستان شیر
چو پیوسته شد مهر دل بر جهان به خاک اندر آرد همی ناگهان
ازو تو جز از شادمانی مجوی به باغ جهان برگ انده مپوی
اگر تاج داری وگر کفّ تنگ نبینم همی روزگار درنگ
مرنجان روان کین سرای تو نیست جز از تنگ تابوت جای تو نیست
یکی را سرش برکشد تا به ماه فراز آورد زان سپس زیر چاه
نهادن نباید به خوردن نشین به اومیدگنج جهان آفرین
پ.ن : راستی تولد کیهان کلهر جان است. این آهنگ را که دیازپام عزیز گذاشته بشنوید که کردی بودن و عکس آلبومش هم انگار با این روزها پیوند دارد.