شیخ بی چراغ

این شیخ چراغ خویش را گم کرده است!

دردهای من...

دردهای من جامه نیستند

تا ز تن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان برآورم...


پست هایم خیلی رنگ و بوی مرگ گرفته اند! ولی مرگ است و توجهی که به سمت خودش جلب می کند دیگر.

زن از ویرانه های سقف فروریخته اش چوب جمع میکند تا شب بتوانند آتش روشن کنند و بچه ها را گرم نگه دارند.

او هنوز مقید بود که از درِ خانه رفت و آمد کند، گویی هنوز خانه پابرجا بود.

عکاس: مریم صفرزاده

(برای دیدن بزرگتر عکس کلیک کنید)


شعر از قیصر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان