تجربه قشنگ و جالبی داشتم امروز. بعد از ظهر فیلم "منجستر کنار دریا" رو دیدم و شب هم داشتم کتاب "فرانی و زویی" رو می خوندم. هر دوی این ها احساس عجیبی رو برام به وجود آوردن. چیزهای یکسانی نیستن و درواقع خیلی با هم فرق دارن، ولی یه جورایی هر دو آدم رو با چیزهای عمیق درونش روبرو می کنن، یکی با احساسات عمیق و یکی با تفکر، سوال ها و شک و تردیدهای عمیق درون.
آرزو دارم که ای کاش می تونستم قلمی شبیه سالینحر داشته باشم و یا فیلمنامه ای شبیه منچستر کنار دریا بنویسم.